قصه سوزی خانم یه باد بود

قصه داستان سوزی خانم یه باد بود - قصه - قصه کودکانه - قصه برای دبستانی ها - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه داستان برای کودک 3 ساله - داستان - داستان کوتاه کودکانه - داستان کودکانه

سوزی خانم یه باد بود. از اون بادهای
سرد مثل یخ، سفید مثل برف.
یک روز از دودکش یک خونه، دودی دید.
عصبانی شد. گفت: «این دود آتیشه.
الآن می روم و چنین و چنان می کنم.
آتش را خاموش می کنم. به همه جای
این خونه قندیل آویزان می کنم. »
و هاری کرد و هوری کرد و راه افتاد از
کوه سر خورد و پایین رفت. هو هو کرد و
رسید به خانه.
رفت توی دودکش تا برود کنار آتش.
ولی توی دودکش گیر کرد.
آتیش سردش شد. نزدیک بود خاموش
بشود و چند تا هیزم دیگر روشن کرد.
سوزی خانم توی دودکش گیر کرده بود.
گرم شد، نرم شد، یخ زده بود از سرما
سفید شده بود ولی از گرما سرخ شد
و صورتی شد. نرم شد و راحت راحت
از دودکش آمد بیرون رفت کنار آبشار.
خودش را توی آب یخ زده تماشا کرد
و گفت: «وای! چه خوشگل شدم. دیگر
سوزی خانم کجا بود. حالا من صورتی
خانم شده ام.

___________________________

قصه های بیشتر: