قصه تمیزی چه خوبه
یک روز کلاغ کوچولو روی شاخهی درختی نشسته بود که یکدفعه دید کلاغ خالخالی ناراحت روی شاخهی یک درخت دیگر نشسته است. کلاغ کوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خالخالی جون؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» خالخالی با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت: «آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی کلاغها و پرهامو مرتب و کوتاه کنه. مامانم چندبار گفت خالخالی بیا پنجههاتو تمیز کنم، اما من که داشتم پروانهها را تماشا میکردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!»
کلاغ کوچولو گفت: «لابد برای همینه که دُمتم تمیز نکردی؟» خالخالی با تعجب پرسید: «دُممو تو از کجا دیدی؟!» کلاغ کوچولو خندید و جواب داد: «آخه از اون روز که افتادی تو گِلا، هنوز دُمت گِلیه!»
خالخالی که خیلی ناراحت بود شروع کرد با نوکش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!» کلاغ کوچولو گفت: «لابد حمومم نکردی!» خالخالی گفت: «اونم یادم رفت!»
در همین موقع خانم کلاغه که مربی مهدکودک کلاغها بود پر زد و آمد کنار آنها نشست. نگاهی به خالخالی کرد و پرسید: «خب جوجههای من چرا اینجا نشستین، مگه نمیخواین بشینین روی درخت مهدکودک تا درسمون رو شروع کنیم؟» کلاغ کوچولو گفت: «آخه... آخه...» بعد سرش را پایین انداخت. خانم کلاغه که متوجه موضوع شده بود، گفت: «میخواستم در مورد بهداشت براتون صحبت کنم. تو خالخالی میدونی ما کلاغها چهجوری باید تمیز باشیم؟» خالخالی جواب داد: «بله خانم کلاغه، باید حموم کنیم، ناخن پنجههامونو بگیریم، همیشه بعد از خوردن غذا منقارمون رو تمیز کنیم، پرهامونو هم مرتب و کوتاه کنیم.» خانم کلاغه گفت: «آفرین آفرین! خوشحالم که همه چی رو بلدی. پس من میرم به کلاغای دیگه یاد بدم.»
همینکه خانم کلاغه خواست پرواز کند و برود، کلاغ کوچولو گفت: «صبر کنین خانم کلاغه. منم میام» خالخالی هم گفت: «منم میام... اما...» خانم کلاغه پرسید: «اما چی؟» خالخالی خندید و جواب داد: «بعد از اینکه همهی اون چیزایی که گفتم، خودم انجام دادم!» خانم کلاغه خندید و با بالش سر خال خالی رو نوازش کرد و گفت: «پس زود باش که همهی جوجه کلاغها منتظرن!» خالخالی به سرعت پر زد و رفت تا خودشو تمیز بکنه، صدای قارقارش به گوش میرسید که میگفت: «تمیزی چه خوبه!»
____________________________
قصه های بیشتر: