قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه های داستان کودکانه کوتاه آموزنده زیبا جالب خواندنی

تبلیغات

تبلیغات

قصه کودکانه با موضوع دست چپ و دست راست

‌ قصه کودکانه

موضوع: دست چپ و دست راست

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه داستان موضوع تمیزی چه خوبه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه کودکانه - ‌ قصه داستان دست چپ و دست راست - داستان کوتاه کودکانه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
سارا دخترکوچولویی بود که هنوز نمی تونست فرق بین دست راست و دست چپ را متوجه بشه. مادرش به دست چپ او یک النگوی پلاستیکی قرمز رنگ انداخته بود تا به وسیله ی اون النگو یادش بده که چپ کدوم طرفه و به دست راستش هم یه النگوی سبز انداخته بود.
وقتی مامانش می گفت عزیزم برو توی آشَپزخونه، نمکدون را از کشوی سمت چپ بردار و بیار، به دستاش نگاه می کرد و می پرسید: کدوم سمت؟ این دستم یا اون دستم؟
مامانش می خندید و می گفت: سمت النگو قرمزه سمت چپه. اونوقت سارا کوچولو می رفت و از کشوی سمت چپ واسه مامانش نمکدون می آورد.
سارا کوچولو خیلی چیزهارو بلد نبود ولی مامان و باباش بهش یاد میدادن.
اونها یادش میدادن که هردست 5 تا انگشت داره و دوتا دست روی هم ده تا انگشت دارند.
یادش میدادند که برف سفیده، آرد و ماست و شیر هم سفید هستند. برگ درختا سبزهستند، شبا همه جا تاریکه و روزها خورشید همه جا را روشن می کنه و با نور طلاییش به زمین می تابه و زمین را گرم می کنه.
یادش میدادند که گربه میومیو می کنه، کلاغ قارقار می کنه، کبوتر بغ بغو می کنه، سگ هاپ هاپ می کنه، گنجشکه جیک جیک جیک صدا می کنه، وقتی کتری آب رو روی گاز بذاریم آب جوش میاد و قل قل صدا می کنه ودست زدن به کتری آب جوش خطرناکه و بچه ها نباید با کبریت بازی کنن،
یادش می دادن که به بزرگترها سلام کنه و بهشون احترام بذاره، دست و روشو بشوره و تمیز باشه.

خلاصه بچه های گلم، سارا کوچولو خیلی چیزا بلد بود اما همیشه بین چپ و راست اشتباه می کرد.
مامان سارا یادش می داد که پای چپ کدومه و پای راست کدومه می گفت: دست راستت رو روی پایی بذار که سمت دست راستته همون پای راسته.

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    قصه کودکانه با موضوع فوتبال ماهی ها

    قصه کودکانه

    موضوع: فوتبال ماهی ها

    قصه داستان موضوع فوتبال ماهی ها - داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه شب - داستان کوتاه کودکانه

    ماهی ها توی آب نشسته بودن و حسابی حوصلشون سر رفته بود. که یه دفعه یه چیز گرد و قلمبه افتاد وسط اونها . آب گل آلود شد و ماهی ها فرار کردن. بعد از چند لحظه، گل و لای آب ته نشین شد و آب دوباره شفاف شد.

    ماهی ها یواش یواش از این ور و اون ور اومدن جلو . کم کم نزدیک و نزدیک تر شدن . مثل اینکه تا حالا چنین چیزی ندیده بودن.

    یکی گفت شاید این یه بچه نهنگ قلمبه است که کله شو قایم کرده و می خواد یه دفعه دهنشو باز کنه و همه ی ما رو بخوره .

    با این حرف، ماهی ها یه کمی ترسیدن و از اون چیز گرد و قلمبه فاصله گرفتن. اونا رفتن عقبتر و از دور نگاهش کردن . اما اون چیزه، اصلا تکون نمی خورد، مگر اینکه آب تکونش می داد.

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکانه سلام به جنگل سبز

    شعر کودکانه

    سلام به جنگل سبز

    شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

    سلام به جنگل سبز
    به آسمان آبی

    به غنچه های خندان
    به روز آفتابی

    سلام به هر ستاره
    به ابر پاره پاره

    به دانه ای که از خاک
    درآمده،دوباره

    سلام به هر دل پاک
    به هر دل پرامید

    سلام به آن شب تار
    که عاقبت شد سفید

    سلام به دشت و دریا
    سلام به کوه و صحرا

    سلام به روی ماهِ
    بچّه های باصفا

    ***

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر جوجه جوجه طلایی

    شعر کودکانه

    جوجه جوجه طلایی

    شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - شعر جوجه جوجه طلایی

    جوجه جوجه طلایی
    نوکت سرخ و حنایی

    تخم خود را شکستی
    چگونه بیرون جستی؟

    گفتا جایم تنگ بود
    دیوارش از سنگ بود

    نه پنجره نه در داشت
    نه کس ز من خبر داشت

    دادم به خود یک تکان
    مثل رستم پهلوان

    تخم خود را شکستم
    اینگونه بیرون جستم

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    داستان کودکانه بچه شکمو و اخمو

    داستان کودکانه

    بچه شکمو و اخمو

    داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - داستان قصه بچه شکمو و اخمو - قصه شب - قصه برای دبستانی ها - قصه داستان برای پیش دبستانی

    همه پسته ها خندان و خوشحال بودن . برای همین خیلی راحت باز می شدن. اما یکی از پسته ها اخمو بود .هیچ کس دوست نداشت پسته اخمو رو برداره . وقتی همه پسته ها تموم شدن، پسته اخمو تنها توی ظرف باقی مونده بود. بچه شکمو بلاخره دلش آب شد و پسته اخمو رو برداشت. هر چی بهش نگاه کرد پسته اخمو نخندید. همین طور سفت سفت دهنشو بسته بود. بچه شکمو چند تا لطیفه برای پسته اخمو تعریف کرد اما بازم نخندید . قلقلکش داد. بازم خندش نگرفت. بچه شکمو یه نگاهی این ور کرد یه نگاهی اونور کرد بعد یواشکی پسته اخمو رو گذاشت توی دهانش . یک گاز محکم ازش گرفت. ولی هیچی نشد .این دفعه پسته اخمو رو گذاشت روی دندونای آسیاش . محکم محکم فشارش داد. یه دفعه پسته اخمو تقی صدا کرد.بچه شکمو پسته اخمو رو از دهانش دراورد البته درسته نبود خورد خورد شده بود. تازه لای اون خرده ها به غیر از پوست پسته و مغز پسته، یه خورده دندون شکسته هم بود.حالا دیگه به جای پسته اخمو، بچه شکمو ،اخمو شده بود. آخه کی با دندون شکسته می تونه بخنده! شاید پسته های اخمو هم نمی خندن که کسی تو دهنشونو نتونه ببینه.!!

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکانه عروسک جون

    شعر کودکانه

    عروسک جون 

    شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست
    عروسک‌جون، عروسک‌جون
    دیگه شب شد، لالا.
    به قربون دو چشمونت،
    لالا کن، لالا.
    دلم می‌خواد تو خواب ناز
    بِری باغ آسمون،
    شب‌چراغون خدا روُ
    تو آسمون ببینی.
    ستاره گل و پولک،
    ستاره‌ها مرواری.
    مرواری و گل و پولک
    از آسمون بچینی.
    دلم می‌خواد تو خواب ناز
    کبوتر شی، عروسک.
    از روی اون ایوون پاشی،
    رو بون ما بشینی.
    گُلپونه شی، دُردونه شی
    کنار چشمه‌سارون.
    شاپرک شی، عروسک‌جون،
    رو پونه‌ها بشینی.
    از خدا من نه گل می‌خوام،
    نه کبوتر، نه پونه.
    عروسک‌جون،
    یه عروسک مَنوُ کرده دیوونه.
    شاپرک شی عروسک‌جون،
    بشینی رو دامنم.
    کبوتر شی، از اون ایوون
    رو بون ما بشینی.

    ***

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکانه بچه با ادب

    شعر کودکانه

    بچه با ادب

    شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - شعر بچه با ادب

    من بچه با ادبم
    تمیزم ومرتبم

    گل های خنده رو لبام

    هر جا میرم میگم سلام

    خوش اخلاق و مهربونم

    خنده رو و خوش زبونم
    تلاش و کوشش میکنم

    همیشه ورزش می کنم

    میخوام سلامت بمونم

    تا درسامو خوب بخونم

    درس می خونم بچه ها
    عاقل و دانا میشم

    با جنب و جوش و ورزش

    ***

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    قصه کودکانه با موضوع قوطی کبریت های آقا موشه

    قصه کودکانه

    قوطی کبریت های آقا موشه

    داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه داستان موضوع تمیزی چه خوبه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه داستان قوطی کبریت های آقا موشه - قصه شب

    آقا موشه عاشق جمع کردن قوطی کبریت بود. هر وقت یک قوطی کبریت خالی می دید، فوری آن را بر می داشت و به لانه اش می برد؛ ولی خانم موشه اصلاً از این کار خوشش نمی آمد و مدام به او غر می زد. بالاخره یک روز با عصبانیت به آقا موشه گفت: «چقدر قوطی کبریت جمع می کنی؟! اینها که هیچ استفاده ای ندارد. تو باید همین امروز همه را دور بیندازی. من دیگر نمی توانم از بین این همه قوطی کبریت درست راه بروم.»

    خانم موشه راه می رفت و حرص می خورد و می گفت: «اینجا جعبه، آنجا جعبه، همه جا پر از جعبه است. وای خدای من... تمام خانه پر شده. من دیگر جایی ندارم که وسایلم را بگذارم. نمی فهمم تو این همه جعبه را برای چی می خواهی!»

    خانم موشه آنقدر با حرص و جوش حرف می زد که نفسش بند آمده بود. آقا موشه جواب داد: «موشی جان، کسی چه می داند؟ ممکن است روزی به درد بخورند.»

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکانه با کلمات متضاد

    شعر کودکانه

    با کلمات متضاد (ضد هم)

    (آموزش کلمات متضاد برای کودک با شعر)

    شعر با کلمات متضاد - شعر کودک با کلمات متضاد - شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان

    تو این جا ، من آن جا
    تو خشکی ، من دریا
    تو روشن ، من تاریک
    تو دوری ، من نزدیک

    تو پنهان ، من پیدا
    تو پایین ، من بالا
    تو خوابی ، من بیدار
    تو اندک ، من بسیار

    تو شادی‌ ، من غمگین
    تو تلخی ، من شیرین
    تو گرمی ، من سردم

    ما هستیم ، ضد هم!

    ***

    شعری خوب همراه با یک بازی خوب که میشه به کودکان ۳ و نیم سال به بالا موارد متضاد رو آموزش داد.

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    داستان کودکانه دانه ی خوش شانس

    داستان

    دانه ی خوش شانس

    داستان قصه دانه ی خوش شانس - داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه شب - قصه برای دبستانی ها - داستان کوتاه کودکانه

    سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر می برد

    ناگهان چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد کرد
    و یکی از دانه های توی کیسه روی زمین خشک و گرم افتاد.

    دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط زیر خاک در امان هستم.

    گاوی که از آنجا عبور می کرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد.

    دانه گفت: من تشنه هستم، من به کمی آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد.

    صبح روز بعد دانه یک جوانه کوچولوی سبز درآورد. جوانه تمام روز زیر نور خورشید نشست و قدش بلند و بلندتر شد.

    روز بعد اولین برگش درآمد. این برگ کمک کرد تا نور خورشید بیشتری را بگیرد و بزرگتر شود.

    یک روز غروب، پرنده ای گرسنه خواست آن را بخورد . اما ریشه های دانه آن را محکم در خاک نگه داشتند.

    سالها گذشت و دانه آب باران زیادی خورد و مدتهای زیادی در زیر نور خورشید نشست تا اینکه در ابتدا تبدیل به یک درخت کوچک شد و بعد به درخت بزرگی تبدیل شد.

    حالا وقتی شما به کوه و دشت می روید. درخت قوی و بزرگی را می بینید که خودش دانه های بسیاری دارد.

    ***

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر