شعر کودکانه دهکده خوب ما
لک لک شاد و سفید
می گذرد با شتاب
می نگرد لحظه ای
عکس خودش را در آب
جنگلی از روی خاک
سر زده تا آفتاب
جنگل وارونه نیز
سبز شده زیر آب
در دل کوه و کمر
پیچ و خم دره ها
طعم علف های سبز
در دهن بره ها
سر زده از سنگ سرد
آتش آلاله ها
بر سر هر صخره ای
بازی بزغاله ها
خسته نفس می زند
اسب نجیب کهر
یال پریشان او
دست نسیم سحر
بوی خوش کاهگل
می وزد از پشت بام
کوچه پر از عابر است
بر لب آنها سلام
منظره روبرو
منظره ای آشناست
منظره دهکده
دهکده ی خوب ماست
دهکده ی ما ولی
در دل یک قاب بود
باز به خود آمدم
این همه در خواب بود
***
شعر کودکانه یک روز یه آقا خرگوشه رسید به یه بچه موشه
یک روز یه آقا خرگوشه🐰
یک روز یه آقا خرگوشه🐰
رسید به یه بچه موشه🐹
موشه دوید تو سوراخ 🐀
خرگوشه گفت : آخ😱
وایسا، وایسا، کارت دارم🤗
من خرگوش بی آزارم🐰
بیا از سوراخت بیرون
نمی خوای مهمون🤔
یواش موشه اومد بیرون 🐹
یه نگاهی کرد به خرگوش🐰
دید که گوشاش درازه👂🏻
دهنش بازه👄
شاید می خواد بخوردم 😋
یا با خودش ببردم
پس می رم پیش مامانم👸🏼
آنجا می مانم
مادر موشه عاقل بود👸🏼
زنی با هوش و کامل بود
یه نگاهی کرد به خرگوش🐇
گفت ای بچه جون!
نترس مامان این مهمونه
خیلی خوب و مهربونه💞
پس برو پیشش سلام کن 🐭🐰
بیارش خونه🏡
***
داستان کودکانه دو گنجشک
روزی ، روزگاری ، دو گنجشک در سوراخی لانه داشتند .
سوراخ ، بالای دیوار خانه ای بود و دو گنجشک به خوبی و خوشی در آن زندگی می کردند . پس از مدتی آن دو گنجشک صاحب جوجه ای شدند . آنها خوشحال و خرم بودند . یک روز که گنجشک پدر برای آوردن غذا رفته بود مار بدجنسی که در آن نزدیکی ها بود به لانه آمد .
گنجشک مادر جوجه گنجشک رو به دهان گرفت و پرواز کرد و روی دیوار نشست.گنجشک مادر سر و صدا کرد . نزدیک مار رفت . به او نوک زد اما فایده ای نداشت .مار بدجنس همانجا روی لانه گرفت و خوابید .
کمی بعد گنجشک پدر رسید . گنجشک مادر گریان و نالان قضیه را تعریف کرد . گنجشک پدر هم ناراحت شد . اما لانه از دست رفته بود ونمی شد کاری کرد . دو گنجشک تصمیم گرفتد انتقام لانه را از مار بگیرند .
ناگهان گنجشک پدر فکر عجیبی کرد . برای همین هم فورا پرید و از اجاق خانه یک تکه چوب نیم سوز برداشت . آن را به نوک گرفت و سریع پرید و توی لانه انداخت . چوب نیم سوز روی چوبهای خشک لانه افتاد ودور غلیظی بلند شد . افرادی که در خانه بودند این کار عجیب گنجشک را دیدند.
شعر کودکانه صبح که میشه خروسم می زنه زیر آواز
صبح که میشه خروسم
می زنه زیر آواز
میگه دیگه بیدار شو
کوچولو از خواب ناز
☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️
از رختخواب دربیا
خورشید خانم بیداره
زمین چه روشن شده
با نور اون دوباره!
🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝
پاشو دیگه عزیزم
پاشو با لب خندون
سلام بکن به بابا
به مادر مهربون
***
قصه کودکانه گل سر گمشده
یکی بود یکی نبود.غیر ازخدا هیچ کَس نبود. یه جنگل داریم مثل تمام جنگلای دنیا قشنگ وپرازدرخت.حیوونهای زیادی توی جنگل ما زندگی می کنن، که اسم یکی از اونها تانا است.تانا یه گنجشکِ خیلی قشنگیه به طوریکه هر حیوونی اونو می بینه ازش تعریف می کنه و به به و چه چه راه میاندازه.قصّه از اون جا شروع شد که……
تانا یه گل سر خیلی قشنگ داشت وهر روز که از خواب بلند می شد اونو به سرش می زدو این طرف واون طرف جنگل پرواز می کرد.گل سر تانا سفید بودویه نگین طلایی روش داشت.همه ی حیوونهای جنگل تانا رو به خاطر زیباییش تحسین می کردن.یک روز صبح تانا وقتی از خواب بیدار شد با تعجب دید که گل سر،سر جاش نیست همه جای اتاقش رو گشت ولی افسوس پیدانشد که نشد…
تانا با ناراحتی به پیش مادرش رفت.مادر در حال آماده کردن صبحانه بود.تانا به مادرش گفت:مادر جون ،گل سر منو ندیدی؟
شعر کودکانه گنجشکک ناز نازی
گنجشکک ناز نازی
جیک و جیک وجیک صدا کرد
پرید لب حوض نشست
به آب حوض نگا کرد
دوتا ماهی قرمز
میون حوض آب دید
گنجشکک نازنازی
به هر دو ماهی خندید
دو تا ماهی قرمز
گنجشکه را که دیدن
هی میون حوض آب
چرخیدن و چرخیدن
دوتا ماهی و گنجشک
با هم چه حرفا گفتن
رفیق شدن سه تایی
گل گفتن و شنفتن
***
شعر کودکانه با موضوع خداشناسی
من از کجا بدونم، خدا فقط یه دونه است؟
اگر خدا دوتا بود
همه چی ناجور می شد
دقت و نظم و ترتیب
از این جهان دور می شد
خدای اول می گفت:
خورشید باید بتابه
خدای دوم می گفت:
خورشید باید بخوابه!
خدای اول می گفت:
دونه بزن جوونه
خدای دوم می گفت:
دونه بمون تو خونه!
اگر خدا دوتا بود
همه چی جابجا بود
پرنده توی دریا
ماهی توی هوا بود!
خدا فقط یه دونه
خدای مهربونه
دوستش داریم یه دنیا
خودش اینو می دونه
***
شاعر :خانم رودابه حمزه ای
برگرفته از کتاب《خدا چیه؟ کیه؟ کو؟
قصه کودکانه میوه های غمگین
پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند.
پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟
گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و گلابی و آلو و هلو آوردند. من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف می داد.
یک آلوی درشت از سلطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند.
یک هلوی درشت ولی نصفه ناله ای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شده ام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم. بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم. اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق می زد...
شعر مهدکودکی آی بچه های ناز نازی
آی بچه های ناز نازی
تو خیابون دور از بازی
*
دست مامانو بگیرین
حواستونو جمع کنید
*
آقا پلیس رو می بینید
باید بهش سلام کنید
****
اگه یه روزی گم شدید
باید اونو خبر کنید
*
همیشه باید بدونید
ماشین چیه پلیس چیه
*
خونه و آدرست کجاست
اسمت و فامیلت چیه
***
شعر کودکانه یه روز دیگه شروع شده باز
یه روز دیگه شروع شده باز
بچه ها بیاین، ای گلهای ناز
بازم دوباره، وقتِ ورزشه
یک و دو و سه مثل همیشه
بشین و پاشو دستها به جلو
عقب نمونی زود باش بدو
ورزش بکنی شاداب می مونی
مریض نمی شی خواب نمی مونی
***