قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه های داستان کودکانه کوتاه آموزنده زیبا جالب خواندنی

تبلیغات

تبلیغات

قصه با موضوع ماجرای دندان خرگوش

قصه با موضوع ماجرای دندان خرگوش

قصه داستان با موضوع ماجرای دندان خرگوش - داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه برای دبستانی ها - قصه شب - داستان کوتاه کودکانه

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
در یک جنگل زیبا
یک خرگوش بازیگوش بود که خیلی هویج دوست داشت .
خرگوش کوچولو هویجاشو زیر بالشش می گذاشت . صبح که می شد یک هویج بر می داشت و می خورد .یک روز یک هویج بزرگ برداشت تا اومد گاز بزند دندونش لق شد.


خرگوش کوچولو خیلی ترسید دویدو رفت پیشه آقا بزه آخه آقا بزه دکتر جنگل بود.
آقا بزه گفت بشین تا دندونتو برات بکشم تا اومد وسایلش و بیار خرگوش کوچولو ترسید و سریع بلند شد و رفت. خرگوش رفت پیشه آقا فیل و داستان و برای فیل تعریف کرد.

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    داستان با موضوع روزی که خورشید خانم قهر کرد

    داستان روزی که خورشید خانم قهر کرد

    داستان قصه روزی که خورشید خانم قهر کرد - قصه کودکانه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه شب - قصه بلند کودکانه - قصه برای دبستانی ها - قصه متن بلند - داستان کودکانه - داستان

    خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد. بچه ها دستهایشان رابه هم گره کرده بودند و میچرخیدند. گلها و درختان سرسبز، شبنم روی برگهایشان را نوازش میکردند. پروانه ها خنده کنان دور گلها پرواز میکردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند. خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست. خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش میخواست مثل همه موجودات، شاد و دوست داشتنی باشد وهمه او را دوست داشته باشند. خورشید خانم با دلخوری انگشتش را روی سر قورباغه ای که کنار برکه نشسته بود کشید و گفت: سلام دوست من. قورباغه جستی در برکه زد و بعد از چند دقیقه سرش را بالا آورد و گفت: آخی ...چقدر خنک شدم. خیلی گرمم شده بود. اشک در چشمهای خورشید خانم پیچید. با خودش گفت: مثل اینکه هیچ کس من را دوست ندارد. باهر کسی که میخواهم بازی کنم خودش را از من دور میکند. کسی از بودن من خوشحال نیست. آن شب خورشید خانم گریه کنان پشت کوهها رفت و تصیم گرفت دیگر هیچ وقت از خانه اش بیرون نیاید. آن شب حیوانها هر چقدر خوابیدند، صبح نشد. با اینکه ساعتها بود که از خوابشان میگذشت اما هنوز هم شب بود وهوا روشن نمیشد.

  • ۰ لایک
  • ۱۵ نظر

    شعر کودکانه یک گل سرخ تو گلدون

    شعر یک گل سرخ تو گلدون

    شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه خدا خدای زیباست - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکانه یک گل سرخ تو گلدون - شعر کودکستان - شعر کودکستانی

    یک گل سرخ تو گلدون

    رو میزِ توی ایوون

    یک گل داریم یک گلدون

    یک پسر مهربون

    دو چشم دو گوش دوتا پا

    دو تا دندون زیبا

    دو دست بالای بالا

    دعا برای بابا

    سه گربه نازنازی

    دارن میرن به بازی

    سه کاموا و سه گربه

    سه سیب سرخ گنده

    ۴ تا پرنده بودن

    بی آب و دونه بودن

    یه بچه آبشون داد

    دونه ی نابشون داد

    ۵ تا قایق روی آب

    ۵ تا بچه روی تاب

    بازی و شادی تا کی

    دیگه رسید وقت خواب

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    قصه با موضوع تمیزی چه خوبه

    قصه تمیزی چه خوبه

    قصه داستان موضوع تمیزی چه خوبه - قصه کودکانه - قصه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه داستان برای کودک 2 ساله - داستان - داستان کودکانه

    یک روز کلاغ کوچولو روی شاخه‌ی درختی نشسته بود که یکدفعه دید کلاغ خال‌خالی ناراحت روی شاخه‌ی یک درخت دیگر نشسته است. کلاغ کوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خال‌خالی جون؟ چرا این‌قدر ناراحتی؟» خال‌خالی با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت: «آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی کلاغ‌ها و پرهامو مرتب و کوتاه کنه. مامانم چندبار گفت خال‌خالی بیا پنجه‌هاتو تمیز کنم، اما من‌ که داشتم پروانه‌ها را تماشا می‌کردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!»

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    قصه کودکانه کبوتر و سنجاب

    قصه کبوتر و سنجاب

    قصه داستان کبوتر و سنجاب - قصه کودکانه - قصه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه برای دبستانی ها - قصه بلند کودکانه - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - داستان - داستان کودکانه

    یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو یک درخت مهربان زندگی می کرد.

    درخت با همه حیوانات جنگل خوب بود و میوه های رنگارنگش را در اختیار همه حیوانات جنگل می گذاشت.

    اما این کار سنجاب را اذیت می کرد او دوست داشت که درخت فقط مال او باشد.اما چون درخت این طورمی خواست سنجاب هم چیزی نمی گفت.

    یک روز که هوا خیلی طو فانی بود یک کبوتر تنها که تو طوفان گرفتار شده بود به درخت پناه آورد و درخت هم بهش میوه و جاداد.
    باز هم این کار باعث ناراحتی سنجاب شد و سنجاب حسادت کرد.

    یک روز که کبوتر برای تهیه آب و دانه به اطراف جنگل رفته بود سنجاب شروع به غیبت کردن کرد و به درخت گفت که کبوتر همش می گه که درخت خیلی کهنه است و همین روزهاست که خشک بشه و میوه هاش هم تلخ و بی مزه است.

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکانه خونه ما باغچه داره

    شعر خونه ما باغچه داره

    شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

    خونه ما باغچه داره

    اتاق و یک تاقچه داره

    پله داره، نرده داره

    پنجره هاش پرده داره

    درخت و آسمون داره

    یک بام مهربون داره

    بامش پر از کبوتره

    از همه جا قشنگ تره

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکانه حیوونا

    شعر کودکانه حیوونا

    شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

    حیوونا خیلی هستن
    وحشی واهلی هستن

    گاو، بچه اش گوساله
    بز، بچه اش بزغاله

    گوسفند و میش و بره
    می چرند توی دره

    اسب و شتر تو صحرا
    بار می برند به هرجا

    روباه وشیر و پلنگ
    حیوونای رنگارنگ

    تو دشت وکوه و بیشه
    پیدا می شه همیشه

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکانه حسنی بی دندون شده

    شعر حسنی بی دندون شده

    شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

    حسنی بی دندون شده
    زار و پریشون شده
    بی احتیاطی کرده
    حالا پشیمون شده
    با دندوناش شکسته
    بادوم سخت و پسته
    مک زده به آب نبات
    هی جویده شکلات
    قندون و خالی کرده
    وای که چه کاری کرده
    دونه به دونه دندوناش
    خراب شدن یواش یواش
    تا خونه همسایه ها
    می یاد صدای کریه هاش

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکان شب اومد و ستاره

    شعر شب اومد و ستاره

    شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست
    شب اومد و ستاره
    رو آسمون نشسته

    نه یک ، نه ده ، نه صدتا
    هزار هزار تا دسته

    ستاره توی شبها
    چراغ آسمونه

    مثل گل و بنفشه
    تو باغ آسمونه

    یک کمی این طرفتر
    ماه قشنگ و زیباست

    دلش گرفته امشب
    برای اینکه تنهاست

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    شعر کودکانه پدر بزرگ و مادر بزرگ

    شعر پدر بزرگ و مادر بزرگ

    شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

    پدر بزرگ خوبم
    همیشه مهربونه
    وقتی که پیشم باشه
    برام کتاب می خونه

    مادر بزرگ نازم
    خیلی برام عزیزه
    هرچی غذا می پزه
    خوشمزه و لذیذه

    وقتی با اونها باشم
    غصه و غم ندارم
    دنیا برام قشنگه
    هیچ چیزی کم ندارم

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر