شعر کودکانه با موضوع خداشناسی
من از کجا بدونم، خدا فقط یه دونه است؟
اگر خدا دوتا بود
همه چی ناجور می شد
دقت و نظم و ترتیب
از این جهان دور می شد
خدای اول می گفت:
خورشید باید بتابه
خدای دوم می گفت:
خورشید باید بخوابه!
خدای اول می گفت:
دونه بزن جوونه
خدای دوم می گفت:
دونه بمون تو خونه!
اگر خدا دوتا بود
همه چی جابجا بود
پرنده توی دریا
ماهی توی هوا بود!
خدا فقط یه دونه
خدای مهربونه
دوستش داریم یه دنیا
خودش اینو می دونه
***
شاعر :خانم رودابه حمزه ای
برگرفته از کتاب《خدا چیه؟ کیه؟ کو؟
شعر مهدکودکی آی بچه های ناز نازی
آی بچه های ناز نازی
تو خیابون دور از بازی
*
دست مامانو بگیرین
حواستونو جمع کنید
*
آقا پلیس رو می بینید
باید بهش سلام کنید
****
اگه یه روزی گم شدید
باید اونو خبر کنید
*
همیشه باید بدونید
ماشین چیه پلیس چیه
*
خونه و آدرست کجاست
اسمت و فامیلت چیه
***
شعر کودکانه یه روز دیگه شروع شده باز
یه روز دیگه شروع شده باز
بچه ها بیاین، ای گلهای ناز
بازم دوباره، وقتِ ورزشه
یک و دو و سه مثل همیشه
بشین و پاشو دستها به جلو
عقب نمونی زود باش بدو
ورزش بکنی شاداب می مونی
مریض نمی شی خواب نمی مونی
***
شعر کودکانه بابا و من
داره می آد بابا جونم
از پله ها یواش یواش
می بینمش از لای در
دستش داره سه تا لواش!
من درو زود وا می کنم
می گم: اومد بابام، بابام
می خنده بابا و می گه:
من اومدم، سلام، سلام!
مامان می گه: خسته شدم
از دست آقا پسرت
مثل همیشه پشت در
نشسته بود منتظرت!
***
جعفر ابراهیمی
از کتاب الک دولک یه آدمک
شعر قدیمی کودکانه یک مال من دو مال تو
یک مال من
دو مال تو
سه مال آبجیش
آهای کوفته برنجیش
آهای مادر گنجیش
آهای کفگیر ملاقه
آهای قابلمه داغه
آهای آش رو چراغه
بیا گشنه نباشیم
با هم بخوریم و پاشیم
***
شعر کودکانه سلمانی مداد
در جا مدادی من
او یک مغازه دارد
او کار میکند چون
از من اجازه دارد
یک تیغ تیز دارد
او یک تراش شاد است
اسم مغازه او
سلمانی مداد است
***
شعر کودکانه
پاشو پاشو کوچولو از پنجره نگاه کن
پاشو پاشو کوچولو
از پنجره نگاه کن
با چشمان قشنگ
به منظره نگاه کن
آن بالا بالا خورشید
تابیده بر آسمان
یک رشته کوه پایین تر
پایین ترش درختان
نگاه کن آن دورها
کبوتری میپرد
شاید برای بلبل
از گل خبر می برد
***
شعر کودکانه زنگوله پا
زنگوله پا،کنار جو راه می ره
زیر درختهای هلو راه می ره
جست می زند روی دو پا
می زنه زیر شاخه ها
از رو درخت،چندتا هلو
گیر می کنه به شاخ او
باغ هلو که ساکته همیشه
پر از صدای حرف و خنده می شه
زنگوله پا،باغ را بهم می زنه
شده درختی که قدم می زنه
***
شاعر: افسانه شعبان نژاد
شعر کودکانه نهنگ و دریا
دریاچه آبی رنگه
توش ماهی و نهنگه
ماهی رو موج می شینه
نهنگ اونو می بینه
می گه نهنگ پرزور
یه وقت نری راه دور
شب که بشه، جای شام
می خورمت هام و هام
ماهیه از روموجا
می پره توی دریا
شناکنون می ره
به یک جای دور
جا می مونه
نهنگ چاق و مغرور
***
شعر کودکانه من راست میگم
من راست میگم همیشه
دروغ سرم نمیشه
با ادب و احترام
میشنوم حرف بابام
هرچی میگه مامانم
من طالب همانم
نمیزنم حرف بد
تا کس بدش نیاید
با همه مهربانم
شیرین و خوش زبانم
***