قصه کودکانه دکتر بره
در مزرعه ای که بره ناقلا در آن زندگی می کرد، اتفاق های عجیب و غریبی افتاده بود. همه مریض شده بودند. آن گوسفند چاق و توپول دل درد گرفته بود و بی حال و کسل یک گوشه خوابیده بود و ناله میکرد. بابا گوسفنده صدایش گرفته بود و مرتب سرفه می کرد.
سگه نگهبان سرماخورده بود و آنقدر اشک از چشمهایش می آمد و عطسه میکرد که امانش را بریده بود. آقای مزرعهدار هم تب کرده بود و در رختخواب افتاده بود.
بره ناقلا از میان همه گوسفندها خدا را شکر سالم بود و حال و روز بقیه را نگاه میکرد. نمیدانست چه اتفاقی افتاده و چرا همه گرفتار مریضی شده اند. به همین دلیل تصمیم گرفت دست به کار شود و ببیند چرا همه مریض شده اند.
اول از همه سراغ گوسفند توپول رفت و با او احوال پرسی کرد و از حالش پرسید. معلوم شد که گوسفند توپول شکم درد گرفته است. بره ناقلا حسابی تحقیق و بررسی کرد و فهمید گوسفند توپول عادت ندارد بعد از بیرون آمدن از توالت دست هایش را بشوید. علت مریضی اول معلوم شد. اگر گوسفند توپول بعد از اینکه از توالت بیرون میآمد دست هایش را با آب و صابون میشست دچار این مریضی نمیشد.