قصه کودکانه پیچ پیچی و حیوانات جنگل
یکی بود یکی نبود . در یک جنگل سرسبز دو تا درخت کنار هم زندگی میکردند . پای یکی از این درختها گیاه پیچکی رویید و شروع به پیچیدن دور یکی از درختها کرد . این پیچک ما اسمش پیچ پیچی بود که خیلی هم گیج گیجی بود .
چون وسط کار اشتباهاً دور درخت کناری هم پیچیده بود و بالا میرفت و مانند طنابی بین دو درخت قرار گرفته بود .
حیوانات جنگل وقتی از آنجا رد میشدند، پیچ پیچی به پای آنها گیر میکرد و حیوانات به زمین میخوردند .
یک روز حیوانات جنگل دور هم جمع شدند و راجع به این موضوع با هم صحبت کردند . خرگوش گفت : من وقتی از آنجا
ردشدم پایم گیر کرد و به زمین خوردم و مچ پایم پیچ خورد . روباه گفت : پای من هم شکسته . آهو گفت : دست من هم
زخمی شده . بز کوهی گفت : مچ دست من هم در رفته است . گوزن گفت : باید فکری کنیم .
خلاصه بعد از اینکه حیوانات کلی با هم صحبت کردند، تصمیم گرفتند تا پیچ پیچی را قطع کنند . مورچه کوچولو با عجله
و تند تند پیش پیچ پیچی رفت . مورچه کوچولو گفت : پیچ پیچی به خاطر گیج بودنت حیوانات جنگل ناراحتند و میخواهند تو را قطع کنند، زود باش فکری بکن . پیچ پیچی ترسید و گفت : حالا چکار کنم؟ مورچه گفت : خوب جبران کن؛ مسیرت رو درست کن .
پیچ پیچی شروع به بازکردن کرد، اما خیلی مشکل بود . به خاطر گیج بودنش دور بعضی از شاخهها چند دور پیچیده بود،
دور برگها برعکس رفته بود و یا ناگهان از شاخهی کوچکی به دور برگی پیچیده بود . خلاصه تا خود را باز کرد خیلی
طول کشید و سعی کرد دور درخت اولی این بار از روی نظم بپیچد . وقتی حیوانات آمدند، دیدند مسیر پیچ پیچی درست
شده پس از تصمیم خود منصرف شدند .
پیچ پیچی نفس راحتی کشید و سعی کرد که دیگر گیج گیجی نباشد و کارهای خود را از روی نظم و دقت انجام دهد .
آموزش قصه: مرتب و منظم باش تا دردسر درست نکنی!
نویسنده: خانم آرمینه آرمین
____________________________________