🐸🐸 قصه کودکانه قور قوری در جنگل 🐸🐸
یکی بود یکی نبود .در روزگار قدیم،درکنار یک جوی آب و نزدیک جنگلی زیبا قورباغه ای پر سر صدا با دوستان خود زندگی می کرد.
قورباغه قصه ما هر کجا می رفت سر و صدای🎺🎺🥁 زیادی راه می انداخت.
برای همین حیوان های جنگل به او قور قوری می گفتند.
قور قوری هر روز جست و خیز کنان به این طرف و آن طرف و برای خودش غذا پیدا می کرد .
این کار او باعث شده بود حیوان های دیگر به محض دیدن او گوش های خود را بگیرند تا او از آن ها دور شود .
یک روز قورقوری تصمیم گرفت برای اولین بار به آن طرف رودخانه که تا آن موقع نرفته بود برود. برای همین روی سنگهای وسط رودخانه پرید و خودش را به علفزار آنجا رساند.
او که نمی دانست در میان این علفزار، یک مار🐍🐍🐍 بد اخلاق زندگی می کند. مثل همیشه شروع کرد به
قور قور کردن .در همان موقع که مشغول بالا و پایین پریدن بود ناگهان روی دم مار بد اخلاق پرید و او را از خواب😴😴بیدار کرد. مار که از صدای قور قوری خیلی عصبانی شده بود و دمش هم درد گرفته بود گفت: (ای مزاحم !الان تو رومی خورم تا دیگر خواب مرا به هم نزنی ).😡😡😡
قور قوری که حسابی ترسیده بودپا به فرار گذاشت.
مار عصبانی هم به دنبال او به راه افتاد . قور قوری رفت و رفت تا بالاخره توانست از دست مار خلاص شود .بعد از مدتی ایستاد و پشت سرش را نگاه کرد .وقتی دید خبری از مار نیست با خیال راحت به خانه اش🏠
بر گشت.اما بعد رفتن او مار عصبانی که اهسته به دنبال او رفته بود ، از پشت بوته ها بیرون
آمد.او خانه قور قوری یاد گرفته بود!فردای آن روز قور قوری بار دیگر برای پیدا کردن غذا از خانه
بیرون رفت . مار که همان جا منتظر مانده بود ، وقتی دید قور قور از خانه بیرون رفت ،به سرعت وارد خانه شد .
قور قوری سه تخم کوچک وزیبا داشت 🌺🌺🌺وبی صبرانه منتظر بیرون امدن بچه هاش از تخم بود. مار خشمگین به سراغ تخم ها رفت و آنها را خورد!قورقوری بعد از مدتی مثل همیشه با سر و صدای زیاد بسمت خانه خود برگشت. اما وقتی چشمش به تخم های شکسته افتاد شروع به داد و فریاد و گریه و زاری کرد😭😭😭 .حیوانات جنگل که صدای او را شنیدند ،همگی به سراغ او رفتند تا ببیند چه اتفاقی براش افتاده است .قور قوری با چشمان گریان گفت :ی نفر تخم های منو خورده من مطمئنم کار آن مار بدجنس است .خرچنگی🦀 که در آن نزدیکی خانه داشت و همسایه او بود گفت:نگران نباش من حساب او را میرسم .خرچنگ به علف زارهای آن طرف رودخانه رفت و خانه مار را پیدا کرد .بعد بی سر و صدا کوشه ای کمین کرد تا مار به خانه اش بر گردد.مدتی بعد مار آهسته بازگشت و در گوشه ای چشمهایش را بست و خوابید .خرچنگ که منتظر بود مار بخوابد آهسته نزدیک او رفت و چنگک هایش را دور گردن او انداخت تا خفه اش کند! مار تلاش کرد تا خود را نجات دهد اما نتوانست زیرا چنگک های خرچنگ بسیار تیز و قوی بودند. خرچنگ🦀 بعد از اینکه مطمئن شد مار دیگر تکان نمیخورد بسمت جنگل بازگشت .حیوانات جنگل که منتظر او بودند با دیدنش بسیار خوشحال شدند🙂. خرچنگ نزدیک آمد و رو به قورقوری گفت:همه ی این اتفاق ها تقصیر توست اگر وقتی از خانه بیرون میایی سر وصدا راه نیندازی و مزاحم دیگران نشوی هیچ وقت هیچ مشکلی برات پیش نمیاد.قور قوری که حسابی شرمنده شده بود🙁 قول داد که دیگر سرو صدا نکند و هر جا که میخواهد برود آهسته و آرام برود.قورقوری فهمید که اذیت کردن دیگران کار درستی نیست زیرا باعث ناراحتی خودش هم میشود.