قصه کودکانه فری نامرتب
درس اخلاقی قصه : آموزش نظم و ترتیب
فری می تواند عددها را به ترتیب بشمارد. می تواند زیپ و دکمه اش را ببندد. می تواند بند کفشش را ببندد ولی فری خیلی نامرتب است. هر وقت که چیزی را می خواهد به سختی آن را پیدا می کند ؛ حتی چیزهایی را که خیلی دوست دارد سر جای خودش نمی گذارد.
یک روز فری دنبال شمشیرش می گشت. او شمشیرش را خیلی دوست داشت برای اینکه خودش آن را با مقوا ، چوب و طناب درست کرده بود. او می خواست با دوستانش شوالیه بازی کند. پس همه جا را گشت. کیف تیله هایش را که فکر می کرد گم کرده است ، پیدا کرد. باقیمانده سیبی را که قبلاً خورده بود ، پیدا کرد. حتی کلاهش را هم پیدا کرد اما شمشیرش را پیدا نکرد.
از مادرش پرسید : « شمشیر من را ندیدید ؟ » مادر اتاق را گشت. سری تکان داد و گفت : « تنها چیزی که می بینم نامرتبی و شلوغی است. لطفاً قبل از بیرون رفتن ، اتاقت را مرتب کن ! » فری زیر لب گفت : « اتاق من کمی نامرتب است ، چرا مادر آن را این قدر بزرگ می کند ؟ من مشکل بزرگ تری دارم. اگر شمشیرم را پیدا نکنم ، نمی توانم شوالیه بازی کنم. » فری با عجله کمدش را باز کرد. تعداد زیادی کتاب برداشت و کنار اتاق روی هم گذاشت. تمام لگوهایش را هم میان اتاق روی هم چید. کلاهش را به گوشه ای پرت کرد و باقیمانده سیب را توی کشوی کمدش گذاشت. بعد گفت : « حالا همه چیز مرتب شد ولی شمشیرم کجاست ؟ »
فری دوان دوان به خانه خرس رفت. دوستانش برای بازی آماده می شدند. خرس با شمشیرش به هوا ضربه می زد و سمور آبی با شیطان های خطرناک خیالی می جنگید. خرس فریاد زد : « زود باش فری ، بیا بازی کنیم. » فری آهسته گفت : « نمی توانم . » خرس و سمور آبی از بازی دست کشیدند و پرسیدند : « چرا ؟ » فری گفت : «نتوانستم شمشیرم را پیدا کنم. » خرس با ناراحتی پرسید : « حالا چطوری شوالیه بازی کنیم ؟ » فری به اطرافش نگاه کرد ، تکه چوبی پیدا کرد آن را برداشت و گفت : « این هم شمشیر من ، بیایید بازی کنیم. » فری گفت : « فردا شمشیرم را پیدا می کنم. بعد می توانیم خانم سمور آبی را از دست اژدهای آتش خوار نجات دهیم. من و خرس نقش دو شوالیه شجاع را بازی می کنیم. » سمور آبی دمش را به زمین زد و گفت : « من نمی خواهم نجاتم بدهید. می خواهم شوالیه شجاع باشم. » فری گفت : « باشه ، تو می توانی شوالیه سمور آبی باشی و همگی حاکم را نجات می دهیم. » خرس گفت : « اما تو باید شمشیرت را پیدا کنی. » فری گفت : « بله آن را پیدا می کنم. »
وقتی فری به خانه رسید پدرش خیلی ناراحت بود. او سیب را به فری نشان داد و گفت : « من این را توی کشوی کمد پیدا کردم. کشو که جای آشغال نیست. این کلاه هم کف اتاق افتاده بود. » فری سیب را از پدرش گرفت و در سطل آشغال انداخت. کلاه را هم سر جای خودش آویزان کرد. بعد زیر لب گفت : « اتاق من کمی نامرتب است. چرا پدر این قدر بزرگش می کند ؟ »
خانم غازه آمد تا سرگرمی اش را که به فری امانت داده بود پس بگیرد. غاز گفت : « لطفاً سرگرمی مرا پس بده. » اتاق فری خیلی نا مرتب بود و آن را پیدا نکرد. گفت : « شاید توی کمد باشد ؟ » در کمد را که باز کرد تمام وسایل داخل کمد به زمین افتاد و شمشیر شکسته اش را پیدا کرد. پدر و مادر به زیر زمین رفتند و چند جعبه آوردند و روی هر کدام چیزی نوشتند ؛ مثل جعبه اسباب بازی ، جعبه سرگرمی ، جعبه لباس. روی در اتاق هم قلابی زدند که فری شمشیرش را روی آن آویزان کند.
مرتب کردن اتاق وقت زیادی گرفت اما سرگرمی خانم غازه پیدا شد. روز بعد فری لباس شوالیه ها را پوشید. او از این که شمشیر و سپر تازه ای دارد خوش حال بود. مادر فری روی سپر فری نوشت : « فری شوالیه شجاع مرتب. »
عزیزم... تو هر قدر که دلت بخواهد می توانی در اتاقت بازی کنی ولی یادت باشد که بعد از بازی برای این که وسایلت سالم بماند و خودت هم راحت بتوانی دفعه بعد آن ها را پیدا کنی ، باید آن ها را سر جای خودشان بگذاری. به این ترتیب خودت هم راحت تر از فضای اتاقت لذت می بری.
نویسنده : پالت بورژوا
____________________________________