قصه کودکانه گرم ترین لانه

قصه داستان گرم ترین لانه - داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه شب - داستان کوتاه کودکانه

هدف از قصه مهربونی و محبت کردن هست.

باد سردی می‏‌اومد و درختا رو به شدت تکون میداد ، سحر کوچولو کلاه پشمی خودش رو به سر کرد و دستکش گذاشت که سردش نشه و همراه مادربزرگ برای خرید به بیرون از خونه رفت. مادربزرگ و نوه کوچولو بعد از دو ساعت تونستن همه چیزایی رو که باید تهیه میکردن ، بخرن و چون سحر کوچولو تمام این دو ساعت که همراه مادربزرگ بود دختر خوب و حرف گوش کنی بود و مادربزرگ برای اینکه ازش تشکر کنه بهش قول داد سحر کوچولو رو با خودش به پارک ببره تا سحر بتونه اونجا بازی کنه.
سحر خوشحال بود و تو پارک شروع کرد به تاب بازی و سرسره بازی کردن ، اون داشت بازی میکرد که که بارون تندی شروع به باریدن گرفت و سحر کوچولو که زیر بارون خیس شده بود به طرف مادربزرگ دوید. باد با سرعت بیشتری درختا رو تکون میداد و مادربزرگ دست نوه کوچولو رو گرفته بود و به راه افتاده بودن. اون سعی میکرد تا هر چه زودتر از پارک خارج بشن تا به خونه برن که در همین لحظه بود که یه دفعه چشم‏ سحر به چیزی افتاد. اون مادربزرگش رو صدا زد و گفت: مامان بزرگ ، ببین زیر اون درخت یه چیزی افتاده؟ و بعد به طرف درخت دوید. وقتی مادربزرگ کنار سحر رفت ، متوجه لونه کبوتری شد که برای شدید بودن وزش باد روی زمین افتاده بود و جوجه کوچیکی از بالای درخت روی زمین افتاده بود و جیک جیک میکرد.