قصه کودکانه پروانه زیبا
یکی بود یکی نبود.
جنگل زیبا و سر سبزی بود که همه ی حیوانات آن برای مهمانی بزرگ آماده می شدند.
🌳🌲🌴🌱
این مهمانی هر سال در یک شب بهاری زیبا برگزار می شد تا همه ی حیوانات جنگل با صفا و صمیمیت دور هم جمع بشوند.
🐘🐅🐢🦁🐯🐼🐨
حیوانات خوشحال بودند،
با هم می گفتند و می خندیدند،
پروانه ی زیبا هم روی یک گل نشسته بود و از گرمای آفتاب لذت می برد.
🌷🌼🌸🎀
سنجاب کوچولوها که از درخت بالا می رفتند،
🐿🐿🐿🐿
پروانه ی زیبا را دیدند و گفتند:
"پروانه ی زیبا ما داریم برای همه ی میهمان های امشب فندق جمع می کنیم. می خواهی یک فندق هم به تو بدهیم؟"
🌰🌰🌰🌰
پروانه ی زیبا گفت:
"نه، من خیلی ظریف تر و زیباتر از این هستم که بخواهم یک فندق داشته باشم."
🎀🎀🎀
سنجاب ها پشت سر هم دویدند و رفتند.
🐿🐿🐿🐿
کم کم که گذشت خرگوش ها که از این طرف به آن طرف می پریدند،
🐰🐰🐰🐰🐰
پروانه ی زیبا را دیدند و گفتند:
"ببین ما چه خوشگل شدیم،
دور گوش هایمان حلقه ی گل پیچیده ایم. می خواهی یک حلقه ی گل به تو بدهیم؟"