قصه کودکانه شیر جوان

داستان - داستان کودکانه - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه داستان شیر جوان - قصه شب - داستان کوتاه کودکانه

هدف از قصه مهربونی و دوستی هست.

روزی روزگاری توی جنگل بزرگ حیوونای زیادی کنار هم خوشحال و شاد زندگی میکردن. روزی از روزها که شیر جوون و بزرگ زیر یه درخت بلند خوابیده بود و استراحت میکرد یه دفعه یه موش بازیگوش از راه رسید و شروع کرد به سر و صدا کردن و اذیت کردن شیر و روی یال های شیر بالا و پایین پریدن و شلوغ میکرد. شیر که خیلی ناراحت شده بود و با یه حرکت موش رو گرفت و بین پنجه هاش اسیر کرد و خواست موش رو بترسونه که موش کوچولو با گریه گفت: منو ببخش سلطان جنگل خواهش میکنم ، این دفعه بار آخرمه و دیگه قول میدم این کار رو تکرارش نکنم. شیر با اینکه از دستش ناراحت بود وقتی که دید موش به شدت از کارش پشیمون شده و گریه میکنه ، دلش به رحم اومد و موش رو آزاد کردو بهش هم تذکر داد که دیگه این کار رو نکنه و موش هم بهش قول که دیگه اذیتش نکنه چون اذیت کردن کار بدیه و نباید این کار رو انجام بدیم.