قصه کودکانه شانه به سر
هدف از قصه کمک کردن هست.
روزی روزگاری شانه به سر روی درخت لونه ای داشت و تو لونه قشنگش زندگی میکرد. یه روز ابری که باد شدیدی میومد ، شانه به سر برای پیدا کردن غذا از لونه بیرون رفته بود و وقتی که به لونش برگشت دید که باد لونشو خراب کرده. اون هم روی شاخه درخت نشست و شروع کرد به گریه کردن که خونه و زندگیش خراب شده بود. همون لحظه دو تا سنجاب که از اون نزدیکی رد میشدن: صدای گریه اون رو شنیدن و با دیدن لونه شانه به سر فهمیدن که چرا گریه میکنه. سنجابها به طرف شانه به سر رفتن و بهش گفتن: اصلا ناراحت نباش ، ما یه فکری برات میکنیم و با کمک همدیگه لونت رو درست میکنیم صبر کن الان ما میریم و برمیگردیم. سنجاب ها پیش خانوم دارکوب رفت و بهش گفتن: خانوم دارکوب عزیز ، باد لونه شانه به سر رو خراب کرده لطفا با ما بیا تا براش یه لونه درست کنیم و خوشحالش کنیم. خانوم دارکوب قبول کرد و همراه سنجاب ها به پیش شانه به سر رفتن تا به کمک هم بتونن برای شانه به سر لونه درست کنن.