قصه کودکانه
سوسمار مهربان و شکارچی ها
روز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه هایش توی باتلاق کنار آبگیر تنشان را به گل میزدند.
آنها که از گرمای هوا کلافه شده بودند، به طرف آب رفته و بدنشان را در آب خنک فرو می بردند و احساس بهتری پیدا می کردند و از آب خنک لذت میبردند.
چند دقیقه ی بعد، صدای وحشتناکی شنیده شد. سوسمار به بچه هایش گفت: «شکارچی ها در حال نزدیک شدن هستند. بهتر است که دور شوید.» بچه سوسمارها سریع دور شدند.
شکارچی ها نزدیک آبگیر رسیدند. یکی از شکارچی ها که اسمش بیل بود به دوستش، هری، گفت: «می توانیم کیف و کفش زیبایی از پوست این سوسمارها درست کنیم.»
هری گفت: «امیدوارم امروز بتوانیم سوسمار زیبایی شکار کنیم.» بعد داخل باتلاق رفت.