قصه کودکانه رز صورتی کوچک 🌸
یک دانه رز صورتی کوچولو در یک خانه کوچک و تاریک، زیر زمین زندگی می کرد. یک روز دانه رز در اتاقش تنها نشسته بود و همه جا کاملا آرام بود. یکدفعه دانه رز کوچولو صدای تق تق در را شنید.
دانه رز گفت: کیه؟
صدای آرام و غمگینی جواب داد: من بارانم و می خواهم داخل خانه تو بیایم!
دانه کوچولو جواب داد: نه، تو نمی توانی.
کمی بعد دوباره دانه کوچولو صدای تق و تق را از سمت شیشه پنجره شنید.
دانه رز صورتی گفت: کیه؟
همان صدای قبلی بود، جواب داد: باران، لطفا در را باز کن.
دانه کوچولو جواب داد: نه، تو نمی توانی به خانه من بیایی.
برای یک مدت طولانی، همه جا آرام و ساکت بود. بعد صدای پچ پچی از طرف پنجره آمد.
دانه رز صورتی پرسید: کیه؟
صدای خوشحال و شادی جواب داد: من نور آفتابم و می خواهم داخل خانه تو بیایم!
باز هم دانه رز جواب داد: نه، امکان ندارد. دانه کوچولو غمگین در خانه خود نشست.