قصه کودکانه رز صورتی کوچک 🌸

قصه داستان رز صورتی کوچک - داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه شب - داستان کوتاه کودکانه

یک دانه رز صورتی کوچولو در یک خانه کوچک و تاریک، زیر زمین زندگی می کرد. یک روز دانه رز در اتاقش تنها نشسته بود و همه جا کاملا آرام بود. یکدفعه دانه رز کوچولو صدای تق تق در را شنید.

دانه رز گفت: کیه؟

صدای آرام و غمگینی جواب داد: من بارانم و می خواهم داخل خانه تو بیایم!

دانه کوچولو جواب داد: نه، تو نمی توانی.

کمی بعد دوباره دانه کوچولو صدای تق و تق را از سمت شیشه پنجره شنید.

دانه رز صورتی گفت: کیه؟

همان صدای قبلی بود، جواب داد: باران، لطفا در را باز کن.

دانه کوچولو جواب داد: نه، تو نمی توانی به خانه من بیایی.

برای یک مدت طولانی، همه جا آرام و ساکت بود. بعد صدای پچ پچی از طرف پنجره آمد.

دانه رز صورتی پرسید: کیه؟

صدای خوشحال و شادی جواب داد: من نور آفتابم و می خواهم داخل خانه تو بیایم!

باز هم دانه رز جواب داد: نه، امکان ندارد. دانه کوچولو غمگین در خانه خود نشست.