قصه کودکانه خرگوش باهوش و گرگ طمع کار
روزی همهی حیوانات، در وسط جنگل دور هم جمع شده بودند. از بزرگترین تا کوچکترین حیوان، همه آمده بودند اسب، گاو، خرگوش، روباه، اردک، موش، پرنده و تمام حیواناتی که در جنگل زندگی میکردند.
همه ترسیده بودند؛ چون یک گرگ بزرگ به جنگل آمده بود و گفته بود که اگر هر روز برای من غذا نیاورید، شماها را خواهم خورد بدین ترتیب حیوانات تمام روز را مجبور بودند برای گرگ غذا جمع کنند و چیزی برای خودشان نمیماند. برای همین دور هم جمع شده بودند تا راه حلی پیدا کنند.
اردک گفت: «باید چه کار کنیم؟»
اسب گفت: «باید چهکار بکنیم؟»
و همه با هم، هم صدا گفتند: «باید چه کار بکنیم؟» خرگوش گفت: «من میدانم چه کار باید کرد، باید گرگ بزرگ را کشت... و من این کار را انجام میدهم.» و به طرف خانهی گرگ رفت.
اردک به بقیه گقت: « او میخواهد چه کار بکند؟» هنگامی که خرگوش از جنگل عبور میکرد چشمش به یک رودخانه افتاد و فکری به ذهنش رسید.
به داخل آب پرید و وقتی که بدنش خیس خیس شد از آب بیرون آمد و به روی زمین غلتید تا خاکی شد خرگوش الان ظاهری زشت و کثیف پیدا کرده بود و به سوی خانهی گرگ رفت...