قصه کودکانه بوی خوب کلوچه
خرگوش دست طلا از بازار برگشت، دست و صورتش را شست. یکی یکی خریدها را از سبد بیرون گذاشت و گفت:«آرد، تخم مرغ، بکینگ پودر، شیر، شکر، به به همه چیز آماده است» برای پخت کلوچه دست به کار شد او ده تا کلوچه ی خوشمزه توی فر گذاشت.
یک ساعت دیگر بوی کلوچه های دست طلا توی جنگل پیچید. پرپری به مامان کلاغه گفت:«مامانی بوی کلوچه ی خوشمزه می آید من دلم کلوچه می خواهد»
مامان کلاغه بالش را روی سر پرپری کشید و گفت:«بو از خانه ی دست طلاست » بعد هم پرواز کرد و به خانه ی دست طلا رفت.
تق تق تق صدای در توی خانه ی دست طلا پیچید.
دست طلا در را باز کرد و مامان کلاغه را پشت در دید. مامان کلاغه گفت:«سلام همسایه چه بوهای خوبی از خانه ی شما می آید»
دست طلا خندید و گفت:«دارم کلوچه می پزم جای شما خالی»
مامان کلاغه رویش نشد بگوید:«یک کلوچه هم به پرپری من بده»
گفت:«چه قدر خوب نوش جان» و پر زد و به خانه اش برگشت.
دم سفید و برفولک توی کوچه بازی می کردند، دم سفید گفت:«وای چه بوی خوبی می آید» برفولک گفت:«بوی کلوچه است»