🌨 قصه کودکانه آهو و ابر خوشحال 🌨

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه داستان آهو و ابر خوشحال - قصه شب

آهو کوچولو داشت تو جنگل قدم می زد که یه هو بارون گرفت.

دید که از یه تیکه ابر داره قطره بارون می ریزه اهو کوچولو که تا حالا بارون ندیده بود، خیلی تعجب کرد.

سرش و بالا گرفت و گفت: چرا گریه می کنی؟

اما جوابی نشنید.

دوباره گفت: پنبه ای کوچولو چی شده؟ کسی ناراحتت کرده؟ چرا گریه می کنی؟

اما باز هم جوابی نشنید پیش خودش فکر کرد شاید نمی خواد به من بگه! راه افتاد به سمت برکه.

دم برکه قور باغه را دید گفت: قورباغه جان می شه به من کمک کنی؟

قور قوری گفت: چی شده؟

آهو گفت: فکر کنم ابر پنبه ای از یه چیزی ناراحته که داره گریه می کنه اما به من نمی گه.