قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه های داستان کودکانه کوتاه آموزنده زیبا جالب خواندنی

تبلیغات

تبلیغات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصه برای کودکانه زیر 3 سه سال» ثبت شده است

قصه کودکانه ابر کوچولو و مامانش

قصه کودکانه ابر کوچولو و مامانش

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه برای کودکانه زیر 3 سه سال - قصه داستان ابر کوچولو و مامانش - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه کودکانه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه شب

ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چی شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوایت شده؟

ابر کوچولو گفت: نه! با باد دعوایم شده است. هی مرا هُل می دهد و میزند به ابرهای دیگر.

مامان ابر خندید و گفت: باد دوست ماست. مگر تو دوست نداری باران شوی؟

چشم های ابر کوچولو برق زد. آرزو داشت باران شود. برود روی زمین. گل های کوچولو را آب بدهد. با قطره های توی رودخانه همبازی شود.

ابر کوچولو گفت: دوست دارم باران شوم.

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر

    قصه برای کودکانه زیر سه سال

    قصه برای کودکانه زیر سه سال

    قصه برای کودکانه زیر 3 سه سال - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه داستان برای کودک 2 ساله - قصه برای نوزاد - قصه کودکانه - داستان کودکانه - داستان - داستان کوتاه کودکانه

    در مزرعه ای کوچک اردک کوچولویی از تخم بیرون آمد
    او از خودش پرسید : مامان من کجاست ؟

    🐤اردک کوچولو در مزرعه گشت تا اینکه سگی را دید
    از او پرسید : تو مامان مرا ندیدی ؟
    و سگ گفت : نه ، ولی به تو کمک می کنم تا او را پیدا کنی

    اردک کوچولو گفت : متشکرم
    اردک کوچولو در مزرعه به راه افتاد تا به گربه رسید
    🐤

    از گربه پرسید: تو مامان مرا ندیدی ؟
    گربه گفت : نه من مامان تو را ندیدم

    🐤دوباره اردک کوچولو رفت تا به یک اسب مهربان رسید
    از اسب پرسید : تو مامان مرا ندیدی ؟
    و اسب مهربان جواب داد : نه من مامان تو را ندیدیم

    ولی اردک کوچولو باز هم رفت تا به ببعی رسید
    از ببعی پرسید : تو مامان مرا ندیدی ؟
    و ببعی گفت : نه من مامان تو را ندیدم
    🐤

    🐤دوباره اردک کوچولو به راه افتاد تا به آقای گاو رسید
    از آقای گاو پرسید : تو مامان مرا ندیدی ؟
    آقای گاو گفت : من مامان تو را ندیدم

    جوجه اردک کوچولو خیلی غمگین بود و دلش برای مادرش تنگ شده بود

    🌟یکدفعه اردک کوچولو صدای سگ را شنید
    آقا سگه فریاد کشید : من مامان تو را پیدا کردم
    جوجه اردک کوچولو گفت : آقای سگ از شما متشکرم
    🐤

    🐤جوجه اردک به طرف مامانش دوید
    با صدای بلند گفت : مامان دوستت دارم
    و مامان هم گفت : من هم تو را دوست دارم عزیزم.

  • ۰ لایک
  • ۰ نظر