قصه برای کودکانه زیر سه سال

قصه برای کودکانه زیر 3 سه سال - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه داستان برای کودک 2 ساله - قصه برای نوزاد - قصه کودکانه - داستان کودکانه - داستان - داستان کوتاه کودکانه

در مزرعه ای کوچک اردک کوچولویی از تخم بیرون آمد
او از خودش پرسید : مامان من کجاست ؟

🐤اردک کوچولو در مزرعه گشت تا اینکه سگی را دید
از او پرسید : تو مامان مرا ندیدی ؟
و سگ گفت : نه ، ولی به تو کمک می کنم تا او را پیدا کنی

اردک کوچولو گفت : متشکرم
اردک کوچولو در مزرعه به راه افتاد تا به گربه رسید
🐤

از گربه پرسید: تو مامان مرا ندیدی ؟
گربه گفت : نه من مامان تو را ندیدم

🐤دوباره اردک کوچولو رفت تا به یک اسب مهربان رسید
از اسب پرسید : تو مامان مرا ندیدی ؟
و اسب مهربان جواب داد : نه من مامان تو را ندیدیم

ولی اردک کوچولو باز هم رفت تا به ببعی رسید
از ببعی پرسید : تو مامان مرا ندیدی ؟
و ببعی گفت : نه من مامان تو را ندیدم
🐤

🐤دوباره اردک کوچولو به راه افتاد تا به آقای گاو رسید
از آقای گاو پرسید : تو مامان مرا ندیدی ؟
آقای گاو گفت : من مامان تو را ندیدم

جوجه اردک کوچولو خیلی غمگین بود و دلش برای مادرش تنگ شده بود

🌟یکدفعه اردک کوچولو صدای سگ را شنید
آقا سگه فریاد کشید : من مامان تو را پیدا کردم
جوجه اردک کوچولو گفت : آقای سگ از شما متشکرم
🐤

🐤جوجه اردک به طرف مامانش دوید
با صدای بلند گفت : مامان دوستت دارم
و مامان هم گفت : من هم تو را دوست دارم عزیزم.