داستان کودکانه خرگوش باهوش
در جنگل سر سبز و قشنگی خرگوش باهوشی زندگی می کرد.
یک گرگ پیر🐕و یک روباه بدجنس هم همیشه نقشه می کشیدند تا این خرگوش را شکار کنند .
ولی هیچوقت موفق نمی شدند .
یک روز روباه مکار به گر گ گفت : من نقشه جالبی دارم و این دفعه می توانیم خرگوش را شکار کنیم.
گرگ گفت : چه نقشه ای؟
روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا که قارچهای سمی رشد می کند و خودت را به مردن بزن .
من پیش خرگوش می روم و می گویم که تو مردی . وقتی خرگوش می آید تا تو رو ببیند تو بپر و او را بگیر .
گرگ قبول کرد و به همانجائی رفت که روباه گفته بود .
روباه هم نزدیک خانه خرگوش رفت و شروع به گریه و زاری کرد.
با صدای بلند گفت : خرگوش اگر بدونی چه بلائی سرم آمده و همینطور با گریه و زاری ادامه داد ، دیشب دوست عزیزم گرگ پیر اشتباهی از قارچ های سمی جنگل خورده و مرده اگر باور نمی کنی برو خودت ببین .
و همینطور که خودش ناراحت نشان میداد دور شد.