داستان باغ گلابی

شعر کودکانه آموزش اشکال هندسی - شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی

[داستان برای نوجوانان]

حامد در حالیکه بشدت خسته و گرسنه بود به کنار باغ مش‌نعمت رسید.
از شکاف دیوار نگاهی به داخل باغ انداخت.
گلابی‌های رسیده و آبدار از شاخه‌ها آویزان بودند و هر رهگذر خسته‌ای را بسوی خود می‌خواندند.

حامد با دقت داخل باغ را نگاه کرد، هیچ‌کس آنجا نبود.
با زحمت خود را از شکاف دیوار به داخل باغ کشاند.
به سراغ یکی از درخت‌های گلابی رفت و آن را تکان داد.

چند گلابی درشت و رسیده بر زمین افتاد.